خاطره ها- عبرت ها. (عاشق شیدا و قانون)خسروی پور
روزی گرم و تابستانی بود راه روهای دادگاه مملو از جمعیت ندای منشی دادگاه که جمله ساعت 10 را تکرار
میکرد شنیده میشد ثانیه ها به سرعت می گذشت خانمی قد بلند و سبزه که بنظر مرفه و اهل مد و به قولی سانتی مانتال از شکاف در پیدا و میگفت ساعت ده منم .طرفت کو ؟بناگاه جوانکی لاغر اندام و تکیده با پوششی چون دراویش ژولیده اما نظیف و رنگ و روی گرگ و میش وارد شد .شما؟..عاشق این خانم !!
سکوتی سرشار از ناگفته ها جو دادگاه را گرفت و لبخند ریزو میزه خانم در پاسخ جوان .حس و حال وصف نشدنی ایجاد کرد .قاضی خود جوان بود نه در حد متهم /.شکایت خود را بیان کنید ؟
من ایران نبودم کانادا بودم یکسال است به ایران آمده ام از همان ماه های اول ساکن تهرانپارس شدم منزل آپارتمانی بود در کوچه ای باریک هر بار که بیرون می رفتم سر کوچه این آقا ایستاده بود مشکلی نبود تا اینکه چند بار وقت توقف سر کوچه و پیچیدن به خیا بان نگاهمان با هم تلاقی کرد ابتدا حس خاصی نداشتم کم کم حس کردم این آقا نگاه هایش پر ر نگ و عمیق شده سرشار از حس و حال خاصی شده و تفاوت نوع نگاه را کاملا حس می کردم دلم لرزید حس کردم اتفاقی در حال افتادن است .سوار ماشین شدم روزی که هوا خنک تر از قبل بود حرکت کردم پس از پیچیدن به خیابان توقفی پیش آمد در یک لحظه درب اتومبیلم باز و ناگهانی این آقا را شانه به شانه خود دیدم خواستم فریاد بزنم عصبی و بد حال شدم در حالی که دستان خود را روی صورت خود گرفت به شدت گریست .
تو رو خدا برو برو شوکه بودم ناخودآگاه و سر در گم به آرامی به راه ادامه دادم /سکوتی سنگین بین ما بود گفتم میدونی کارت درست نیست ؟تو اصلا کی هستی؟خانم شاید تو ندونی از همون اولین نگاه ها در هم ریخته ام زیر رو رو شده ام تمام حواسم بروی شما متمرکز شده انگاری دنیام ستاره بارون شده ........من .. من.. دوستون دارم ..گریه و گریه هق هق گریه هایش بشدت منو منقلب کرد /گفتم دوست داشتن راه و رسم خودش را دارد تو اصلا منو میشناسی ! شاید شما ندونی پس از اولین حس نسبت به شما/ رفت و آمدهای شما حرکت شما در بازار و خیابون و زیر نظر داشتم و هر دفعه از قبل عاشق و عاشق تر شدم .آقای محترم !عشق بدون شناخت خصوصیات و سلایق هوس است .بچه گانه است در ثانی پیداست اختلاف سن من و شما زیاد است من بزرگتر از شما هستم تو توقعات من و میدونی . از عهده اش بر میای ؟
خانوم عشق برای من در اولین نگاه شعله می کشه من افراد بسیاری رو دیدم /هرگز این حس و حال شدید ایجاد نشد اما تا تو رو دیدم ویران شدم / تصور نکنید نگاه من به شما و تحسین شما انگیزه هوسرانی داره من بی غل و غش و از روی عاطفه و صادقانه شما رو تحسین می کنم هر چی فکر می کنم راستی چی شد چرا این طور شد از شرح آن عاجزم .ببین من مدت ها در جامعه ای باز /کانادا زندگی کرده ام در آنجا یک بار ازدواج کردم و جدا شدم از طرفی تو میدونی خرج و مخارج من زیاده /اصلا شغلت چیست ؟
من فوق دیپلمم دنبال کارم / شما فقط بگو منو می خوای به خدای واحد همه چی رو جور می کنم و................گفتم نه !تفاوت های ما زیاد است آن چی که الان داری ملاک است امیدی به چه ها می کنم نیست /عشق کافی نیست فاکتور های زیادی هست تا نباشد عشق سر انجام ندارد/ گریه را شروع کرد به طوری که صدای هق هق آن عذابم میداد توقف کردم او را پیاده کردم و دور شدم در عین اینکه من نوعی توانسته باشم چنین شورشی در دل یک جوان ایجاد کرده باشم حسی بین غرور و تحیر داشتم .
نزد خود قضیه را تمام شده تلقی کردم اما تمام من تازه شروع او بود .همه جا من را تعقیب میکرد شب ها از پشت پرده توری پنجره منزلم او را تا نزدیک صبح سرگردان در کوچه می دیدم و ساعت ها چشمان او به پنجره زل زده بود .دلم برایش می سوخت از طرفی تجربه یک زندگی شکست خورده و نا ملایمات زیادی را در خود داشتم و نمی خواستم یا نمی توانستم بدون فکر تسلیم دل شوم /اما این آقا ول کن نبود چند بار دیگر ناگهانی داخل ماشینم پرید زار زد و اقدامات دیوانه وار تا جایی که باعث توجه همسایگان و سوء تفاهماتی شد مجبور به شکایت مزاحمت شدم .
قاضی :اتهام شما دائر بر مزاحمت تفهیم می شود /شما اسم این را هر چی میخوای بزار من این خانم و می خوام/ بهاش هر چی باشه می پردازم !
قاضی :برو رضایتش رو بگیر و دیگر مزاحم نشو/
اگر این جرم است من دست بردار نیستم /ببین این دفعه جریمه ات می کنم ولی دفعات بعد از این خبرا نیست
قاضی/ خانم لطفا چند دقیقه بیرون دادگاه بایستید
جوان شروع به گریه کرد آقای قاضی شما را به خدا شما وساطت کنید با من باشد !
قاضی حرف بیربط نزن /
آقای قاضی لطفی در حق من بکن من را جریمه نکن شلاق بنویس هرچه تعداد بیشتر بهتر است همین جا رای را بنویس من می نویسم اعتراض ندارم سریع بدهید اجرا شود ؟!
چرا حماقت میکنی تو تحمل شلاق داری ؟
آقای قاضی من برای رسیدن به او تحمل تمام شکنجه ها را دارم شما را به خدا شلاق و اشد را برای من بنویسید !
فقط یک خواهش دارم رای را به او ابلاغ کنید و بگویید گفت برای تو جان می دهم این که چیزی نیست تا او بداند دوستش دارم به او بگویید با جان و دل شلاق را قبول کردم !
قاضی رای به چهل ضربه شلاق داد رای همان جا ابلاغ شد جوان از خوشحالی پر می کشید! و دایما تکرار میکرد تو را به خدا به او بگویید به عشق او با شادکامی و سرور شلاق را خودم خواستم تا او بداند دوستش دارم!محکوم را به زیرزمین که محل اجرای حکم بود بردند /مراتب خواسته محکوم به شاکی ابلاغ شد .احساس کردم منقلب شد و اشک در چشمانش هویدا/نمیدانم بعد ها چه گذشت شاید .....
خاطره ای را که خواندید مربوط به چند سال پیش می باشد و حقیر خود در دادگاه حضور داشتم من که بسیار منقلب شدم تحلیل و نقادی این حادثه دشوار است /او مجرم بود یا عاشق آیا عشق و جرم لازم و ملزوم هم هستند فلسفه مجازات جلوکیری از تکرار جرم است اما مجازات در اینجا اثبات شدت عشق و دوست داشتن اصولا مجازات نه تنها در این مورد مانع تکرار جرم نیست بلکه وسیله اثبات عشق و نزدیکی بیشتر متداعیین دعوی است عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد راستی قاضی با توجه به اوضاع و احوال قضییه مجازات را تعیین کرد؟
فلسفه مجازات در نظر گرفته شد ؟اصولا عشق چیست که حکما از شرح و بیان آن عاجز مانده اند این چه معجونی است که هر که آن را چشید هیچ قندی دیگر در کامش شیرین نیست می گویند خدا جهان را از روی عشق آفرید می گویند عشق واقعی انسانی اکسیری است که دیو را فرشته خو می کند جرم شناسان عاشق شدن بزهکاران حتی خطرناک را عامل تزکیه و تلطیف روحی آنان و ایجاد تعادل و جامعه پذیری می دانند و عرفا عشق زمینی را نیز ستوده اند و نردبان علو نفس و تکامل دانسته اند البته طبیعی است تعریف عشق دشوارترین کار بوده و غالب تعاریف بخشی از عوارض عشق را بیان می کنند نه ذات آن را متخصصین اعصاب و روان تغییرات ناشی از عاشقی در بدن را که غده هیپوفیز اکسیر جادویی آندروفین را با حجم زیاد ترشح می کند که خلسه آور و از میان برنده تمام درد هاست .از اهم این دگرگونی می دانند این اکسیر و موهبت خلقت قادر است فرد را در حالتی قرار دهد که درد را مطلقا احساس نکند !
و امروزه عملیات برخی از مرتاض ها و عرفا که توانسته اند به صورت اعجاب گونه و خلاف عادت گرسنگی و تشنگی و جراحات شدید و عمیق و سوختگی ها را با لبخند تحمل و آخ هم نگویند دیگر عجیب نیست پاسخ روشن است عشق عمیق و بی غرض به یک یا چند هدف وقتی به شیدایی می رسد مورفین طبیعی به نام آندروفین از غده هیپوفیز ترشح می کند که تمام درد ها و آلام را محو می سازد و سخن یکی از عصب شناسان نامی که بسیار سرخوش و مقاوم است خالی از لطف نیست گفتند فلانی چون معتادان به کوکایین خیلی مسروری تو هم ؟
جواب داد بلی من معتادم ولی به آندروفین! (مورفین طبیعی بدن).
چند نکته در این مقاله مهم است
-بهداشت روان از حیث افزایش نیروی عصبی و تولید آند روفین بدن با سیاست های مدبرانه می تواند به شدت از میزان جرائم و خودکشی ها بکاهد
-به قول پروفسور عیسی جلالی در جمع قضات سعی کنید که مجازات را زیبا کنید !آن وقت مجازات شونده به صورت یک موجود عقده ای و ضد اجتماعی وارد اجتماع نمی شود
-مجازات گاه نه تنها بازدارنده نیست که اشتیاق تکرار عمل را صد چندان می کند
-ایجاد و تولید انرژی مثبت و جلوه های هنری سمعی بصری لمسی و بویایی در تمام تولیدا ت موجب تلطیف محیط و ایجاد عشق است که مولد پاکی و عدالت می باشد
پروفسور عیسی جلالی فرمود:تا عاشق نشوید و از عقده ها بری نمی توانید عادل باشید و در رای هر قاضی می توان تجلی خلقیات خوب یا بد او را یافت
از کلیه همکاران و دوستان و کاربران عزیز و فهیم می خواهم برداشت ها و نقطه نظرات و پیام هایی را که می توان از این حادثه و مقاله گرفت را برای بهره برداری همگان ارسال نمایند پیروز و موفق و مسرور و ایامتان طلایی باد (شاپور خسروی پور)20/4/1389.............. |